هنر

فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۳ - گفتار اندر آفرینش عالم

 

…  ازو بندگی کردگار

چو دانا توانا بد و دادگر

از ایرا نکرد ایچ پنهان هنر

چنینست فرجام کار جهان

نداند کسی آشکار و …


متن کامل شعر را ببینید ...

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » کیومرث » بخش ۱

 

…  آمدندیش پیش

وزو برگرفتند آیین خویش

پسر بد مراورا یکی خوبروی

هنرمند و همچون پدر نامجوی

سیامک بدش نام و فرخنده بود

کیومرث را دل بدو زنده بود

به جانش …


متن کامل شعر را ببینید ...

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » طهمورث » طهمورث

 

…  و بسته خوار

به جان خواستند آن زمان زینهار

که ما را مکش تا یکی نو هنر

بیاموزی از ما کت آید به بر

کی نامور دادشان زینهار

بدان تا نهانی کنند آشکار

چو آزاد …


متن کامل شعر را ببینید ...

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » جمشید » بخش ۱

 

…  برآب

ز کشور به کشور گرفتی شتاب

چنین سال پنجه برنجید نیز

ندید از هنر بر خرد بسته چیز

همه کردنیها چو آمد به جای

ز جای مهی برتر آورد پای

به فر کیانی یکی …


متن کامل شعر را ببینید ...

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۱

 

…  روزگار دراز

نهان گشت کردار فرزانگان

پراگنده شد کام دیوانگان

هنر خوار شد جادویی ارجمند

نهان راستی آشکارا گزند

شده بر بدی دست دیوان دراز

به نیکی …


متن کامل شعر را ببینید ...

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۳

 

…  آن سپهبد ز مادر نزاد

نیامد گه پرسش و سرد باد

چو او زاید از مادر پرهنر

بسان درختی شود بارور

به مردی رسد برکشد سر به ماه

کمر جوید و تاج و تخت و کلاه

به بالا …


متن کامل شعر را ببینید ...

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۷

 

…  در پادشاهی کند پشت راست

از آن پس چنین گفت با موبدان

که ای پرهنر با گهر بخردان

مرا در نهانی یکی دشمن‌ست

که بربخردان این سخن روشن است

به سال اندکی و …


متن کامل شعر را ببینید ...

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۱۰

 

…  این جادوی بی‌خرد

ندیدیم کس کاین چنین زهره داشت

بدین پایگه از هنر بهره داشت

کش اندیشهٔ گاه او آمدی

و گرش آرزو جاه او آمدی

چنین داد پاسخ فریدون که …


متن کامل شعر را ببینید ...

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۱۲

 

…  کسی نام و ننگ

سپاهی نباید که به پیشه‌ور

به یک روی جویند هر دو هنر

یکی کارورز و یکی گرزدار

سزاوار هر کس پدیدست کار

چو این کار آن جوید آن کار …


متن کامل شعر را ببینید ...

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۲

 

…  آن نامداران خویش

یکی را گرانمایه‌تر خواند پیش

کجا نام او جندل پرهنر

بخ هر کار دلسوز بر شاه بر

بدو گفت برگرد گرد جهان

سه دختر گزین از نژاد مهان

سه خواهر …


متن کامل شعر را ببینید ...

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۶

 

…  راستی

سه فرزند بودت خردمند و گرد

بزرگ آمدت تیره بیدار خرد

ندیدی هنر با یکی بیشتر

کجا دیگری زو فرو برد سر

یکی را دم اژدها ساختی

یکی را به ابر اندار …


متن کامل شعر را ببینید ...

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۱۲

 

…  نامزد کرد شویش پشنگ

بدو داد و چندی برآمد درنگ

یکی پور زاد آن هنرمند ماه

چگونه سزاوار تخت و کلاه

چو از مادر مهربان شد جدا

سبک تاختندش به نزدنیا

بدو …


متن کامل شعر را ببینید ...

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۱۳

 

…  که آن بچهٔ نره‌شیر

شود تیزدندان و گردد دلیر

چنان نامور بی‌هنر چون بود

کش آموزگار آفریدون بود

نبیره چو شد رای زن بانیا

ازان جایگه بردمد …


متن کامل شعر را ببینید ...

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۱

 

…  کنم

گراینده گرز و نماینده تاج

فروزندهٔ ملک بر تخت عاج

ابا این هنرها یکی بنده‌ام

جهان آفرین را پرستنده‌ام

همه دست بر روی گریان زنیم

همه داستانها ز …


متن کامل شعر را ببینید ...

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۶

 

…  گزید

همان دوستی از شنیده گزید

برو مهربانم به بر روی و موی

به سوی هنر گشتمش مهرجوی

پرستنده آگه شد از راز او

چو بشنید دل خسته آواز او

به آواز گفتند ما …


متن کامل شعر را ببینید ...

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۱۰

 

…  ابر سیاه

گرایندهٔ تاج و زرین کمر

نشانندهٔ زال بر تخت زر

به مردی هنر در هنر ساخته

خرد از هنرها برافراخته

من او را بسان یکی بنده‌ام

به مهرش روان و دل …


متن کامل شعر را ببینید ...

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۱۱

 

…  مژده از دخت مهراب و زال

که باشند هر دو به شادی همال

ازین دو هنرمند پیلی ژیان

بیاید ببندد به مردی میان

جهان زیرپای اندر آرد به تیغ

نهد تخت شاه از بر …


متن کامل شعر را ببینید ...

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۱۲

 

…  گرد نیست

بزرگست پور جهان پهلوان

همش نام و هم رای روشن روان

هنرها همه هست و آهو یکی

که گردد هنر پیش او اندکی

شود شاه گیتی بدین خشمناک

ز کابل برآرد …


متن کامل شعر را ببینید ...

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۱۵

 

…  کسی را بران هست راه

مگر آنکه سام یلستم پدر

و گر هست با این نژادم هنر

ز مادر بزادم بینداختی

به کوه اندرم جایگه ساختی

فگندی به تیمار زاینده را

به آتش …


متن کامل شعر را ببینید ...

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۲۸

 

…  که از پشت زال

برآمد کنون برکشد شاخ و یال

ازو شهر توران شود بی‌هنر

به کین تو آید همان کینه‌ور

بگفت و فرود آمد آبش بروی

همی زار بگریست نوذر …


متن کامل شعر را ببینید ...

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی نوذر » بخش ۴

 

…  داد ازان لشکر و بارگاه

وزان پس به سالار بیدار گفت

که ما را هنر چند باید نهفت

به دستوری شاه من شیروار

بجویم ازان انجمن کارزار

ببینند پیدا ز من …


متن کامل شعر را ببینید ...

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی نوذر » بخش ۷

 

چو بشنید نوذر که قارن برفت

دمان از پسش روی بنهاد و تفت

همی تاخت کز روز بد بگذرد

سپهرش مگر زیر پی نسپرد

چو افراسیاب آگهی یافت زوی

که سوی بیابا …


متن کامل شعر را ببینید ...

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی نوذر » بخش ۱۱

 

…  بستگان را کشیدند خوار

به جان خواستند آنگهی زینهار

چو اغریرث پرهنر آن بدید

دل او ببر در چو آتش دمید

همی گفت چندین سر بی‌گناه

ز تن دور ماند به فرمان …


متن کامل شعر را ببینید ...

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۱

 

…  و از کیقباد

فزونم به بخت و به فر و به داد

فزون بایدم زان ایشان هنر

جهانجوی باید سر تاجور

سخن چون به گوش بزرگان رسید

ازیشان کس این رای فرخ ندید

همه …


متن کامل شعر را ببینید ...

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۹

 

…  بران نامدار انجمن

به نیروی یزدان پیروزگر

به بخت و به شمشیر تیز و هنر

چو بینند تاو بر و یال من

به جنگ اندرون زخم گوپال من

به درد پی و پوستشان از نهیب

عنان …


متن کامل شعر را ببینید ...

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۱۲

 

…  اندرو زشت و خوب

نخست آفرین کرد بر دادگر

کزو دید پیدا به گیتی هنر

خرد داد و گردان سپهر آفرید

درشتی و تندی و مهر آفرید

به نیک و به بد دادمان …


متن کامل شعر را ببینید ...

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۱۴

 

…  فرا پیش خواند

به مردیش بر چرخ گردان نشاند

بدو گفت پیش فرستاده شو

هنرها پدیدار کن نو به نو

چنان کن که گردد رخش پر ز شرم

به چشم اندر آرد ز شرم آب گرم

بیامد …


متن کامل شعر را ببینید ...

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۱۶

 

…  چنین گفت با شهریار

که هرگونه‌ای مردم آید به کار

مرا این هنرها ز اولاد خاست

که بر هر سویی راه بنمود راست

به مازندران دارد اکنون امید

چنین دادمش …


متن کامل شعر را ببینید ...

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۱

 

…  براید ز کنج

بخاک افگند نارسیده ترنج

ستمکاره خوانیمش ار دادگر

هنرمند دانیمش ار بی‌هنر

اگر مرگ دادست بیداد چیست

ز داد این همه بانگ و فریاد چیست

ازین …


متن کامل شعر را ببینید ...

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۴

 

…  دیگر که از رخش داد آگهی

ندید ایچ فرجام جز فرهی

بفرمود تا موبدی پرهنر

بیاید بخواهد ورا از پدر

چو بشنید شاه این سخن شاد شد

بسان یکی سرو آزاد شد

بدان …


متن کامل شعر را ببینید ...

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۶

 

…  شد برو بر بسی

نیاید همی یادش از هر کسی

سخن زین درازی چه باید کشید

هنر برتر از گوهر آمد پدید

چو افراسیاب آن سخنها شنود

خوش آمدش خندید و شادی نمود

ز لشکر …


متن کامل شعر را ببینید ...

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۱۳

 

…  کشوادگان

چرا چون ترا خواند باید پسر

بدین زور و این دانش و این هنر

تو مردان جنگی کجا دیده‌ای

که بانگ پی اسپ نشنیده‌ای

که چندین ز رستم سخن بایدت

زبان …


متن کامل شعر را ببینید ...

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۱۵

 

…  کرد

که بر زین بجنباند اندر نبرد

میان جوان را نبود آگهی

بماند از هنر دست رستم تهی

دو شیراوژن از جنگ سیر آمدند

همه خسته و گشته دیر آمدند

دگر باره سهراب …


متن کامل شعر را ببینید ...

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۲۰

 

…  و جوان و خردمند را

نکوهش فراوان کند زال زر

همان نیز رودابهٔ پرهنر

بدین کار پوزش چه پیش آورم

که دل‌شان به گفتار خویش آورم

چه گویند گردان و …


متن کامل شعر را ببینید ...

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۳

 

…  و کار شکار

ز داد و ز بیداد و تخت و کلاه

سخن گفتن ززم و راندن سپاه

هنرها بیاموختش سر به سر

بسی رنج برداشت و آمد به بر

سیاوش چنان شد که اندر جهان

به مانند …


متن کامل شعر را ببینید ...

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۵

 

…  براند

بدو گفت همزور تو پیل نیست

چو گرد پی رخش تو نیل نیست

ز گیتی هنرمند و خامش توی

که پروردگار سیاوش توی

چو آهن ببندد به کان در گهر

گشاده شود چون تو بستی …


متن کامل شعر را ببینید ...

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۷

 

…  یکی نامه‌ای بر حریر

نخست آفرین کرد بر دادگر

کزو دید نیروی و فر و هنر

خداوند هوش و زمان و مکان

خرد پروراند همی با روان

گذر نیست کس را ز فرمان او

کسی کاو …


متن کامل شعر را ببینید ...

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۸

 

…  او از مهان

به بالا و دیدار و آهستگی

به فرهنگ و رای و به شایستگی

هنر با خرد نیز بیش از نژاد

ز مادر چنو شاهزاده نزاد

بدیدن کنون از شنیدن بهست

گرانمایه و …


متن کامل شعر را ببینید ...

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۹

 

…  تندست و اندک خرد

که بشکیبد از روی چونین پسر

چنین برز بالا و چندین هنر

مرا دیده از خوب دیدار او

بماندست دل خیره از کار او

که فرزند باشد کسی را چنین

دو …


متن کامل شعر را ببینید ...

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۰

 

…  پرخاش ژوپین نهند

دو مهتر نشستند بر تخت زر

بدان تا کرا برفروزد هنر

بدو گفت گرسیوز ای شهریار

هنرمند وز خسروان یادگار

هنر بر گهر نیز کرده گذر

سزد گر …


متن کامل شعر را ببینید ...

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۱

 

…  با اختر بد به مردی مکوش

چنین گفت زان پس به افراسیاب

که ای پرهنر شاه با جاه و آب

چرا جنگ جوی آمدی با سپاه

چرا کشت خواهی مرا بی‌گناه

سپاه دو کشور پر …


متن کامل شعر را ببینید ...

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۳

 

…  گردان سپهر

به خسرو بر از مهر بخشود چهر

چو شد هفت ساله گو سرفراز

هنر با نژادش همی گفت راز

ز چوبی کمان کرد وز روده زه

ز هر سو برافگند زه را گره

ابی پر و …


متن کامل شعر را ببینید ...

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۴

 

…  زد برو پیلتن

که هر کس که سر برکشد ز انجمن

خرد باید و گوهر نامدار

هنر یار و فرهنگش آموزگار

چو این گوهران را بجا آورد

دلاور شود پر و پا آورد

از آتش نبینی …


متن کامل شعر را ببینید ...

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۵

 

…  پر ز خون کرده چهره دژم

چنین گفت با شاه توران سپاه

که‌ای پرهنر خسرو نیک‌خواه

گر ایدونک از من نداری دریغ

یکی باره و جوشن و گرز و تیغ

ابا رستم …


متن کامل شعر را ببینید ...

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۶

 

…  و فر و بلندی و داد

همان بزم و رزم از تو داریم یاد

ترا با هنر گوهرست و خرد

روانت همی از تو رامش برد

روا باشد ار پند من بشنوی

که آموزگار بزرگان …


متن کامل شعر را ببینید ...

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۷

 

…  یکی نامداری نوست

کجا نام آن شاه کیخسروست

ز پشت سیاوش یکی شهریار

هنرمند و از گوهر نامدار

ازین تخمه از گوهر کیقباد

ز مادر سوی تور دارد نژاد

چو آید به …


متن کامل شعر را ببینید ...

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۸

 

…  بدسگالان تو کنده باد

که با برز و اورندی و رای و فر

ترا داد داور هنر با گهر

ز بالا به ایوان نهادند روی

پراندیشه مغز و روان راه‌جوی

چو نزد فرنگیس رفتند …


متن کامل شعر را ببینید ...

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۹

 

…  گفت گیو ای سپهدار شیر

سزد گر به آب اندر آیی دلیر

ببینی کزین پرهنر یک سوار

چه آید ترا بر سر ای نامدار

هزارید و من نامور یک دلیر

سر سرکشان اندر آرم به …


متن کامل شعر را ببینید ...

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۲۰

 

…  گفت گیو ای سگ بی‌خرد

توگفتی که این آب مردم خورد

چنین مایه ور پرهنر شهریار

همی از تو کشتی کند خواستار

ندادی کنون هدیهٔ تو مباد

بود روز کاین روزت آید به …


متن کامل شعر را ببینید ...

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۲۱

 

…  کم خرد

به بد روی گیتی همی بسپرد

مرا چند ببسود و چندی بگفت

خرد با هنر کردم اندر نهفت

بترسیدم از کار و کردار او

بپیچیدم از رنج و تیمار او

اگر ویژه ابری …


متن کامل شعر را ببینید ...

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کیخسرو شصت سال بود » پادشاهی کیخسرو شصت سال بود

 

…  و نیک‌بخت

سزد گر گمانی برد بر سه چیز

کزین سه گذشتی چه چیزست نیز

هنر با نژادست و با گوهر است

سه چیزست و هر سه به‌بنداندرست

هنر کی بود تا نباشد گهر

نژاده …


متن کامل شعر را ببینید ...

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » گفتار اندر داستان فرود سیاوش » گفتار اندر داستان فرود سیاوش

 

…  دیدی پدر

همانا نگشتی ازین شادتر

که دیدم ترا شاد و روشن‌روان

هنرمند و بینادل و پهلوان

بدان آمدستم بدین تیغ‌کوه

که از نامداران ایران گروه

بپرسم ز …


متن کامل شعر را ببینید ...

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان کاموس کشانی » داستان کاموس کشانی

 

…  پر از خون دو چشم

بیزدان چنین گفت کای دادگر

تو دادی مرا هوش و رای و هنر

همی شرم دارم من از تو کنون

تو آگه‌تری بی‌شک از چند و چون

وگرنه بفرمودمی تا …


متن کامل شعر را ببینید ...

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان خاقان چین » داستان خاقان چین

 

…  کاموس‌شان تیره شد روز و تلخ

همه یک بدیگر نهادند روی

که این پرهنر مرد پرخاشجوی

چه مردست و این مرد را نام چیست

همورد او در جهان مرد کیست

چنین گفت …


متن کامل شعر را ببینید ...

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان بیژن و منیژه » داستان بیژن و منیژه

 

…  خویش این گمانی چراست

جوان گرچه دانا بود با گهر

ابی آزمایش نگیرد هنر

بد و نیک هر گونه باید کشید

ز هر تلخ و شوری بباید چشید

براهی که هرگز نرفتی مپوی

بر …


متن کامل شعر را ببینید ...

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » داستان دوازده رخ

 

…  سپاه بزرگ

بخون تشنه هر یک بکردار گرگ

بر آشفت ازان پس که نیرو گرفت

هنرها بشست از دل آهو گرفت

جفا پیشه گشت آن دل نیکخوی

پر اندیشه شد رزم کرد آرزوی

بگیو …


متن کامل شعر را ببینید ...

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » اندر ستایش سلطان محمود » اندر ستایش سلطان محمود

 

…  روان معدن پاک راست

همان نیزه بخشندهٔ دادگر

کزویست پیدا بگیتی هنر

که باشد بپیری مرا دستگیر

خداوند شمشیر و تاج و سریر

خداوند هند و خداوند چین

خداوند …


متن کامل شعر را ببینید ...

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی لهراسپ » بخش ۴

 

…  بباید فرستاد کس

دلاور بزرگان فریادرس

گر او بازگردد تو زفتی مکن

هنرجوی و با آز جفتی مکن

که تاج کیان چون تو بیند بسی

نماند همی مهر او بر کسی

به گشتاسپ ده …


متن کامل شعر را ببینید ...

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی لهراسپ » بخش ۹

 

…  جفت

بدین شاخ و این یال و این دستبرد

ز تخمی بود نامبردار و گرد

هنرها ز دیدار او بگذرد

همان شرم و آزردگی و خرد

چو گشتاسپ تنگ آمد این هر دو مرد

پیاده …


متن کامل شعر را ببینید ...

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی لهراسپ » بخش ۱۲

 

…  چندی سواران جنگ

چو آن دید گشتاسپ برخاست و گفت

که اکنون هنرها نشاید نهفت

بیفگند چوگان کمان برگرفت

زه و توز ازو دست بر سر گرفت

نگه کرد قیصر …


متن کامل شعر را ببینید ...

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی لهراسپ » بخش ۱۳

 

…  خواند آن نامه را

به زهر آب در زد سر خامه را

چنین داد پاسخ که چندین هنر

نبودی به روم اندرون سربسر

اگر من نخواهم همی باژ روم

شما شاد باشید زان مرز و …


متن کامل شعر را ببینید ...

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی لهراسپ » بخش ۱۴

 

…  باشدش

ازیرا منش بابها باشدش

چو گشتاسپ الیاس را دید گفت

که اکنون هنرها نباید نهفت

برانگیختند اسپ هر دو سوار

ابا نیزه و تیر جوشن گذار

ازان لشکر الیاس …


متن کامل شعر را ببینید ...

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی لهراسپ » بخش ۱۵

 

…  پرورد

بپرسم ترا راست پاسخ‌گزار

اگر بخردی کام کژی مخار

نبود این هنرها به روم اندرون

بدی قیصر از پیش شاهان زبون

کنون او بهر کشوری باژخواه

فرستاد و بر …


متن کامل شعر را ببینید ...

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی لهراسپ » بخش ۱۷

 

…  ازین

ببودم بر شاه ایران زمین

همه لشکر شاه و آن انجمن

همه آگهند از هنرهای من

همان به که من سوی ایشان شوم

بگویم همه گفته‌ها بشنوم

برآرم ازیشان همه کام …


متن کامل شعر را ببینید ...

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود » بخش ۱۰

 

…  دژم گفت گشتاسپ را

که میخواستم کایزد دادگر

ندادی مرا این خرد وین هنر

مرا گر نبودی خرد شهریار

نکردی زمن بودنی خواستار

مگر با من از داد پیمان کند

که نه بد …


متن کامل شعر را ببینید ...

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود » بخش ۱۷

 

…  را ز نیمه‌تن اندر برید

نکو رنگ بارهٔ زریر و درفش

ببرد و سر بی‌هنر بیدرفش

سپاه کیان بانگ برداشتند

همی نعره از ابر بگذاشتند

که پیروز شد شاه و دشمن …


متن کامل شعر را ببینید ...

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود » بخش ۲۶ - سخن فردوسی

 

…  او تاج گشت

به فرش دل تیره چون عاج گشت

به بخش و به داد و به رای و هنر

نبد تاج را زو سزاوارتر

بیامد نشست از بر تخت داد

جهاندار چون او ندارد به یاد

ز شاهان …


متن کامل شعر را ببینید ...

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود » بخش ۳۲

 

…  آن دل و رای هشیار اوی

بدو گفت کای شیر پرخاشخر

ترا هست نام و نژاد و هنر

گر این را که گفتی بجای آوری

هنر بر زبان رهنمای آوری

ز توران زمین تا به دریای …


متن کامل شعر را ببینید ...

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان هفتخوان اسفندیار » بخش ۲

 

…  ز درد و سری پر ز گرد

همی گفت کای داور دادگر

تو دادی مرا هوش و زور و هنر

تو کردی تن گرگ را خاک جای

تو باشی به هر نیک و بد رهنمای

چو آمد سپاه و پشوتن …


متن کامل شعر را ببینید ...

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان هفتخوان اسفندیار » بخش ۶

 

…  داد بر هر ددی دستگاه

چنین گفت کای داور دادگر

خداوند پاکی و زور و هنر

تو بردی پی جاودان را ز جای

تو بودی بدین نیکیم رهنمای

هم‌آنگه خروش آمد از …


متن کامل شعر را ببینید ...

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان هفتخوان اسفندیار » بخش ۷

 

…  مردی نباید کسی همرهم

اگر جان ستانم وگر جان دهم

به دشمن نمایم هنر هرچ هست

ز مردی و پیروزی و زور دست

بیابید هم بی‌گمان آگهی

ازین نامور فر شاهنشهی

که …


متن کامل شعر را ببینید ...

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۴

 

…  و کلاه

نشانم بر تخت بر پیشگاه

چنین پاسخ آوردش اسفندیار

که ای پرهنر نامور شهریار

همی دور مانی ز رستم کهن

براندازه باید که رانی سخن

تو با شاه چین جنگ …


متن کامل شعر را ببینید ...

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۵

 

…  اسفندیار

که ای مهربان این سخن یاددار

همانست رستم که دانی همی

هنرهاش چون زند خوانی همی

نکوکارتر زو به ایران کسی

نیابی و گر چند پویی بسی

چو او را به …


متن کامل شعر را ببینید ...

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۱۴

 

…  کین خواهد از مرد ناپاک دین

جهانی بروبر کنند آفرین

توی نامور پرهنر شهریار

به جنگ اندرون افسر کارزار

بخندید از رستم اسفندیار

بدو گفت کای پور سام …


متن کامل شعر را ببینید ...

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۱۶

 

…  گردن نپیچد ز راست

دگر آنک اندر جهان سربسر

یلان را ز من جست باید هنر

همان عهد کاوس دارم نخست

که بر من بهانه نیارند جست

همان عهد کیخسرو دادگر

که چون او …


متن کامل شعر را ببینید ...

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۱۹

 

…  او یل اسفندیار

که تخمی که هرگز نروید مکار

تو فردا ببینی ز مردان هنر

چو من تاختن را ببندم کمر

تن خویش را نیز مستای هیچ

به ایوان شو و کار فردا بسیچ

ببینی …


متن کامل شعر را ببینید ...

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۲۷

 

…  پیشم دگرگونه پاسخ میار

به تندی به پاسخ گو نامدار

چنین گفت کای پرهنر شهریار

همی خوار داری تو گفتار من

به خیره بجویی تو آزار من

چنین داد پاسخ که چند از …


متن کامل شعر را ببینید ...

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۲۹

 

…  خواهران را و جفت مرا

که جویا بدندی نهفت مرا

بگویی بدان پرهنر بخردان

که پدرود باشید تا جاودان

ز تاج پدر بر سرم بد رسید

در گنج را جان من شد …


متن کامل شعر را ببینید ...

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۳۱

 

…  کسی با زمان

کنون این جهانجوی نزد منست

که فرخ نژاد اورمزد منست

هنرهای شاهانش آموختم

از اندرز فام خرد توختم

چو پیمان کند شاه پوزش پذیر

کزین پس نیندیشد …


متن کامل شعر را ببینید ...

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و شغاد » بخش ۲

 

…  گوید آن پیر دانش‌پژوه

هنرمند و گوینده و با شکوه

که در پرده بد زال را برده‌ای

نوازندهٔ رود و گوینده‌ای

کنیزک …


متن کامل شعر را ببینید ...

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهمن اسفندیار صد و دوازده سال بود » بخش ۲

 

…  ما کرده‌ایم

ترا در جوانی بپرورده‌ایم

ببخشای و کار گذشته مگوی

هنر جوی وز کشتگان کین مجوی

که پیش تو دستان سام سوار

بیامد چنین خوار و با دستوار

برآشفت …


متن کامل شعر را ببینید ...

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهمن اسفندیار صد و دوازده سال بود » بخش ۵

 

…  یکی همچو شیر

که ساسان همی خواندی اردشیر

دگر دختری داشت نامش همای

هنرمند و بادانش و نیک‌رای

همی خواندندی ورا چهرزاد

ز گیتی به دیدار او بود شاد

پدر …


متن کامل شعر را ببینید ...

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی همای چهرزاد سی و دو سال بود » بخش ۲

 

…  و سپر داشتن

به آوردگه باره برگاشتن

همان زخم چوگان و تیر و کمان

هنرجوی دور از بد بدگمان

بران گونه شد زین هنرها که چنگ

نسودی به آورد با او …


متن کامل شعر را ببینید ...

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی داراب دوازده سال بود » بخش ۴

 

…  و بسیاردان

ولی عهد گشت از پس فیلقوس

بدیدار او داشتی نعم و بوس

هنرها که باشد کیان را به کار

سکندر بیاموخت ز آموزگار

تو گفتی نشاید مگر داد را

وگر تخت …


متن کامل شعر را ببینید ...

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۵

 

…  پیش اوی

مگو و ز نادان گزارش مجوی

چنین گفت با دانشی کید شاه

کزین پرهنر بگذری نیست راه

هم‌انگه باسپ اندر آورد پای

به آواز مهران بیامد ز جای

حکیمان برفتند …


متن کامل شعر را ببینید ...

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۸

 

…  پیروز و به روزگار

خداوند بخشنده و دادگر

خداوند مردی و هوش و هنر

دگر گفت کز نامور پادشا

نپیچد سر مردم پارسا

نشاید که داریم چیزی دریغ

ز دارندهٔ لشکر …


متن کامل شعر را ببینید ...

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۱۰

 

…  از پوزش و رنگ و بوی و نگار

که نه نامور ز استواران خویش

ازین پرهنر نامداران خویش

خردمند و بادانش و شرم و رای

جهانجوی و پردانش و رهنمای

فرستادم اینک …


متن کامل شعر را ببینید ...

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۲۳

 

…  پیمان من

وگر هیچ تاب اندر آری به دل

بیارم یکی لشکری دل گسل

نشان هنرهای تو یافتم

به جنگ آمدن تیز نشتافتم

خردمندی و شرم نزدیک تست

جهان ایمن از رای باریک …


متن کامل شعر را ببینید ...

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۳۹

 

…  قرطاس را چون بهشت

نخست آفرین کرد بر دادگر

خداوند مردی و داد و هنر

خداوند فرهنگ و پرهیز و دین

ازو باد بر شاد روم آفرین

رسید این فرستادهٔ چرب‌گوی

هم …


متن کامل شعر را ببینید ...

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۴۵

 

…  برتر از ماه و مهر

چه پوشی همی ز انجمن خوب چهر

دگر گفت مرد فراوان هنر

بکوشد که چهره بپوشد به زر

کنون ای هنرمند مرد دلیر

ترا زر زرد آوریدست زیر

دگرگفت …


متن کامل شعر را ببینید ...

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اشکانیان » بخش ۱

 

…  عزل شاهان بود

چو درد دل بیگناهان بود

بماناد تا جاودان این گهر

هنرمند و بادانش و دادگر

نباشد جهان بر کسی پایدار

همه نام نیکو بود یادگار

کجا شد فریدون …


متن کامل شعر را ببینید ...

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اشکانیان » بخش ۴

 

…  او را کنون مردم تیزویر

همی خواندش بابکان اردشیر

بیاموختندش هنر هرچ بود

هنر نیز بر گوهرش بر فزود

چنان شد به دیدار و فرهنگ و چهر

که گفتی همی زو فروزد …


متن کامل شعر را ببینید ...

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اشکانیان » بخش ۵

 

…  آن گشاد و بر آن جوان

بدید آن یکی گور افگنده گفت

که با دست آنکس هنر باد جفت

چنین داد پاسخ به شاه اردشیر

که این گور را من فگندم به تیر

پسر گفت کین را من …


متن کامل شعر را ببینید ...

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اشکانیان » بخش ۱۵

 

…  همی دختر پرفسون

چنان بد که یک روز مام و پدر

بگفتند با دختر پرهنر

که چندین بریسی مگر با پری

گرفتستی ای پاک تن خواهری

سبک سیم تن پیش مادر بگفت

ازان …


متن کامل شعر را ببینید ...

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اشکانیان » بخش ۱۹

 

…  باز ماندیم بر خیره خیر

که بگریخت از کرم وز هفتواد

وزان بی‌هنر لشکر بدنژاد

بجستند از جای هر دو جوان

پر از درد گشتند و تیره‌روان

فرود آوریدندش از …


متن کامل شعر را ببینید ...

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اردشیر » بخش ۷

 

…  کز راه داد

منم دختر مهرک نوش‌زاد

مرا پارسایی بیاورد خرد

بدین پرهنر مهتر ده سپرد

من از بیم آن نامور شهریار

چنین آبکش گشتم و پیشکار

بیامد بپردخت شاپور …


متن کامل شعر را ببینید ...

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اردشیر » بخش ۹

 

…  بر هر سوی رهنمون

که تا هرکسی را که دارد پسر

نماند که بالا کند بی‌هنر

سواری بیاموزد و رسم جنگ

به گرز و کمان و به تیر خدنگ

چو کودک ز کوشش به مردی شدی

بهر …


متن کامل شعر را ببینید ...

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اردشیر » بخش ۱۴

 

…  سه کار

نخستین ز بیدادگر شهریار

دگر آنک بی‌سود را برکشد

ز مرد هنرمند سر درکشد

سه دیگر که با گنج خویشی کند

به دینار کوشد که بیشی کند

به بخشندگی یاز و …


متن کامل شعر را ببینید ...

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اورمزد نرسی » پادشاهی اورمزد نرسی

 

…  یازد اوی

ندارد خرد گردن افرازد اوی

نه چیز و نه دانش نه رای و هنر

نه دین و نه خشنودی دادگر

شما را شب و روز فرخنده باد

بداندیش را جان پراگنده باد

برو …


متن کامل شعر را ببینید ...

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی شاپور ذوالاکتاف » بخش ۱

 

…  کوس

چنین برخروشند چون زخم کوس

چنین گفت شاپور با موبدان

که ای پرهنر نامور بخردان

پلی دیگر اکنون بباید زدن

شدن را یکی راه باز آمدن

بدان تا چنین …


متن کامل شعر را ببینید ...