ایران فردوسی » شاهنامه
ایران
فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۱۲ - ستایش سلطان محمود
… یا سپاه
یکی گفت کاین شاه روم است و هند
ز قنوج تا پیش دریای سند
به ایران و توران ورا بندهاند
به رای و به فرمان او زندهاند
بیاراست روی زمین را به …

فردوسی » شاهنامه » جمشید » بخش ۴
… آن پس برآمد ز ایران خروش
پدید آمد از هر سویی جنگ و جوش
سیه گشت رخشنده روز سپید
گسستند پیوند از …

فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۵
… از کار گیتی بیاندوه بود
فرانک بدو گفت کای پاک دین
منم سوگواری ز ایران زمین
بدان کاین گرانمایه فرزند من
همی بود خواهد سرانجمن
ترا بود باید نگهبان …

فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۶
… بدو گفت کای نامجوی
بگویم ترا هر چه گفتی بگوی
تو بشناس کز مرز ایران زمین
یکی مرد بد نام او آبتین
ز تخم کیان بود و بیدار بود
خردمند و گرد و بیآزار …

فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۱۰
… به کس جاودانه نه بخت
منم پور آن نیکبخت آبتین
که بگرفت ضحاک ز ایران زمین
بکشتش به زاری و من کینه جوی
نهادم سوی تخت ضحاک روی
همان گاو بر مایه کم دایه …

فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۲
… نغز
ز پیش سپهبد برون شد به راه
ابا چند تن مر ورا نیکخواه
یکایک ز ایران سراندر کشید
پژوهید و هرگونه گفت و شنید
به هر کشوری کز جهان مهتری
به پرده درون …

فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۵
… بخش کرد آفریدون جهان
یکی روم و خاور دگر ترک و چین
سیم دشت گردان و ایرانزمین
نخستین به سلم اندرون بنگرید
همه روم و خاور مراو را سزید
به فرزند تا لشکری …

فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۶
… ای پادشاه
سزد گر بمانیم هر دو دژم
کزین سان پدر کرد بر ما ستم
چو ایران و دشت یلان و یمن
به ایرج دهد روم و خاور به من
سپارد ترا مرز ترکان و چین
که از تو …

فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۹
… چندان کجا راه بگذاشتند
یکی چشم از ایرج نه برداشتند
از ایران دلم خود به دو نیم بود
به اندیشه اندیشگان برفزود
سپاه دو کشور چو کردم نگاه
از این …

فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۱۰
… و چون
بدو گفت تور ار تو از ماکهی
چرا برنهادی کلاه مهی
ترا باید ایران و تخت کیان
مرا بر در ترک بسته میان
برادر که مهتر به خاور به رنج
به سر بر ترا افسر و …

فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۱۳
… دیبا و دینار و خز و حریر
ابا پیل گردونکش و رنگ و بوی
ز خاور به ایران نهادند روی
هر آنکس که بد بر در شهریار
یکایک فرستادشان یادگار
چو پردختهشان شد …

فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۱۴
… چون به نزدیک ایران کشید
همانگه خبر با فریدون رسید
بفرمود پس تا منوچهر شاه
ز پهلو به هامون گذارد …

فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۱۸
… از فریدون پر از آب گرم
که چون برد خواهد سر شاه چین
بریده بر شاه ایران زمین
که فرزند گر سر بپیچید ز دین
پدر را بدو مهر افزون ز کین
گنه بس گران بود و پوزش …

فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۲۰
… گیل مردان چو شیر یله
ابا طوق زرین و مشکین کله
پس پشت شاه اندر ایرانیان
دلیران و هر یک چو شیر ژیان
به پیش سپاه اندرون پیل و شیر
پس ژنده پیلان یلان …

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۱
… شاهان مرا دیده بر دیدنست
ز تو داد و ز ما پسندیدنست
پدر بر پدر شاه ایران تویی
گزین سواران و شیران تویی
ترا پاک یزدان نگهدار باد
دلت شادمان بخت بیدار …

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۲
… که این بچهٔ دیو چیست
پلنگ و دورنگست و گرنه پریست
ازین ننگ بگذارم ایران زمین
نخواهم برین بوم و بر آفرین
بفرمود پس تاش برداشتند
از آن بوم و بر دور …

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۶
… نیرزید گفتارتان
نه قیصر بخواهم نه فغفور چین
نه از تاجداران ایران زمین
به بالای من پور سامست زال
ابا بازوی شیر و با برز و یال
گرش پیرخوانی همی گر …

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۱۰
… زابلی
فرستادهٔ زال باشد درست
ازو آگهی جست باید نخست
ز دستان و ایران و از شهریار
همی کرد باید سخن خواستار
هم اندر زمان پیش او شد سوار
به دست اندرون …

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۱۱
… خواب اندرد آرد سر دردمند
ببندد در جنگ و راه گزند
بدو باشد ایرانیان را امید
ازو پهلوان را خرام و نوید
پی بارهای کو چماند به جنگ
بمالد برو روی …

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۱۴
… ردان
چنین گفت با بخردان شهریار
که بر ما شود زین دژم روزگار
چو ایران ز چنگال شیر و پلنگ
برون آوریدم به رای و به جنگ
فریدون ز ضحاک گیتی بشست
بترسم که …

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۱۶
… پای نیست
که آرمت با دخت ناپاک تن
کشم زارتان بر سر انجمن
مگر شاه ایران ازین خشم و کین
برآساید و رام گردد زمین
به کابل که با سام یارد چخید
ازان زخم گرزش …

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۱۹
… گریان کند
بر آتش یکی گور بریان کند
کمر بستهٔ شهریاران بود
به ایران پناه سواران …

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۲۸
… نیکی ازویست و هم زو بدی
ازان پس بیاید ز ترکان سپاه
نهند از بر تخت ایران کلاه
ترا کارهای درشتست پیش
گهی گرگ باید بدن گاه میش
گزند تو آید ز پور پشنگ
ز …

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی نوذر » بخش ۱
… لشکری راند از گرگسار
که دریای سبز اندرو گشت خوار
چو نزدیک ایران رسید آن سپاه
پذیره شدندش بزرگان به راه
پیاده همه پیش سام دلیر
برفتند و گفتند هر …

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی نوذر » بخش ۲
… بگفتند با بدگمان
چو بشنید سالار ترکان پشنگ
چنان خواست کاید به ایران به جنگ
یکی یاد کرد از نیا زادشم
هم از تور بر زد یکی تیز دم
ز کار منوچهر و از …

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی نوذر » بخش ۳
… دهستان نیاراست جنگ
برین بر نیامد زمانی درنگ
که افراسیاب اندر ایران زمین
دو سالار کرد از بزرگان گزین
شماساس و دیگر خزروان گرد
ز لشکر سواران بدیشان …

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی نوذر » بخش ۵
… پس لشکر از هر دو روی
برفتند روز دوم جنگجوی
رده برکشیدند ایرانیان
چنان چون بود ساز جنگ کیان
چو افراسیاب آن سپه را بدید
بزد کوس رویین و صف …

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی نوذر » بخش ۶
… بود
پراگنده شد هرک انبوه بود
همی بود شاپور تا کشته شد
سر بخت ایرانیان گشته شد
از انبوه ترکان پرخاشجوی
به سوی دهستان نهادند روی
شب و روز بد بر …

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی نوذر » بخش ۱۱
… را بخاک اندر افگند خوار
شد آن یادگار منوچهر شاه
تهی ماند ایران ز تخت و کلاه
ایا دانشی مرد بسیار هوش
همه چادر آزمندی مپوش
که تخت و کله چون تو …

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی نوذر » بخش ۱۲
… سر تاجدار
به زاری بریدند و برگشت کار
بکندند موی و شخودند روی
از ایران برآمد یکی هایوهوی
سر سرکشان گشت پرگرد و خاک
همه دیده پر خون همه جامه چاک
سوی …

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی زوطهماسپ » پادشاهی زوطهماسپ
… بشنید زو گفتهٔ موبدان
همان گفتهٔ قارن و بخردان
بیامد به نزدیک ایران سپاه
به سر بر نهاده کیانی کلاه
به شاهی برو آفرین خواند زال
نشست از بر تخت زو پنج …

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گرشاسپ » بخش ۱
… آب
که گفتی زمین شد سپهر روان
همی بارد از تیغ هندی روان
یکایک به ایران رسید آگهی
که آمد خریدار تخت مهی
سوی زابلستان نهادند روی
جهان شد سراسر پر از …

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گرشاسپ » بخش ۲
… و این را که خواهد بها
چنین داد پاسخ که گر رستمی
برو راست کن روی ایران زمی
مر این را بر و بوم ایران بهاست
بدین بر تو خواهی جهان کرد راست
لب رستم از خنده …

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گرشاسپ » بخش ۳
… خورد و خواب
بیاورد لشکر سوی خوار ری
بران مرغزاری که بد آب و نی
ز ایران بیامد دمادم سپاه
ز راه بیابان سوی رزمگاه
ز لشکر به لشکر دو فرسنگ ماند
سپهبد …

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گرشاسپ » بخش ۵
… کوهسار
دلیر و خردمند و هشیار باش
به پاس اندرون نیز بیدار باش
که ایرانیان مردمی ریمنند
همی ناگهان بر طلایه زنند
برون آمد از نزد خسرو قلون
به پیش اندرون …

فردوسی » شاهنامه » کیقباد » بخش ۱
… رستم سلیح نبرد
چو پیل ژیان شد که برخاست گرد
رده بر کشیدند ایرانیان
ببستند خون ریختن را میان
به یک دست مهراب کابل خدای
دگر دست گژدهم جنگی به …

فردوسی » شاهنامه » کیقباد » بخش ۳
… امروز کاری بفردا ممان
که داند که فردا چه گردد زمان
ترا جنگ ایران چو بازی نمود
ز بازی سپه را درازی فزود
نگر تا چه مایه ستام بزر
هم از ترگ زرین و زرین …

فردوسی » شاهنامه » کیقباد » بخش ۴
… پرآب
شگفتی فرو ماند ز افراسیاب
یکی مرد با هوش را برگزید
فرسته به ایران چنان چون سزید
یکی نامه بنوشت ارتنگوار
برو کرده صد گونه رنگ و نگار
به نام …

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کیکاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۱
… تخت زرین بلورینش پای
نشسته بروبر جهان کدخدای
ابا پهلوانان ایران به هم
همی رای زد شاه بر بیش و کم
چو رامشگری دیو زی پردهدار
بیامد که خواهد بر شاه …

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کیکاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۲
… آگهی
کزیشان شود روی گیتی تهی
تو با رستم ایدر جهاندار باش
نگهبان ایران و بیدار باش
جهان آفریننده یار منست
سر نره دیوان شکار منست
گرایدونک یارم نباشی …

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کیکاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۳
… شب روز شد شاه و جنگآوران
نهادند سر سوی مازندران
به میلاد بسپرد ایران زمین
کلید در گنج و تاج و نگین
بدو گفت گر دشمن آید پدید
ترا تیغ کینه بباید کشید
ز …

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کیکاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۴
… چمیم و چریم
وگر تخت را خویشتن پروریم
که شاه جهان در دم اژدهاست
به ایرانیان بر چه مایه بلاست
کنون کرد باید ترا رخش زین
بخواهی به تیغ جهان بخش کین
همانا …

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کیکاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۶
… کن گنج من
بپویم همی تا مگر کردگار
دهد شاه کاووس را زینهار
هم ایرانیان را ز چنگال دیو
گشاید بیآزار گیهان خدیو
گنهکار و افگندگان تواند
پرستنده و …

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کیکاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۱۰
… راهجوی
چو آمد به شهر اندرون تاجبخش
خروشی برآورد چون رعد رخش
به ایرانیان گفت پس شهریار
که بر ما سرآمد بد روزگار
خروشیدن رخشم آمد به گوش
روان و دلم تازه …

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کیکاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۱۳
… خوش
ز پیلان جنگی هزار و دویست
که در بارگاه تو یک پیل نیست
از ایران برآرم یکی تیره خاک
بلندی ندانند باز از مغاک
چو بشنید فرهاد ازو داوری
بلندی و تندی …

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کیکاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۱۴
… گفت کاین جست و جوی
چه باید همی خیره این گفتوگوی
بگویش که سالار ایران تویی
اگرچه دل و چنگ شیران تویی
منم شاه مازندران با سپاه
بر اورنگ زرین و بر سر …

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کیکاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۱۶
… جوشن اندر تنش برفروخت
همی تف تیغش زمین را بسوخت
بیامد به ایران سپه برگذشت
بتوفید از آواز او کوه و دشت
همی گفت با من که جوید نبرد
کسی کاو برانگیزد …

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کیکاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۱۷
… کاووس در شهر ایران رسید
ز گرد سپه شد هوا ناپدید
برآمد همی تا به خورشید جوش
زن و مرد شد پیش او با …

فردوسی » شاهنامه » رزم کاووس با شاه هاماوران » بخش ۱
… پس چنین کرد کاووس رای
که در پادشاهی بجنبد ز جای
از ایران بشد تا به توران و چین
گذر کرد ازان پس به مکران زمین
ز مکران شد آراسته تا …

فردوسی » شاهنامه » رزم کاووس با شاه هاماوران » بخش ۲
… فرزند بودم دل آراسته
به من زین سپس جان نماند همی
وگر شاه ایران ستاند همی
سپارم کنون هرچ خواهد بدوی
نتابم سر از رای و فرمان اوی
غمی گشت و سودابه …

فردوسی » شاهنامه » رزم کاووس با شاه هاماوران » بخش ۳
… بسته بد شاه هاماوران
ببسته همه لشکرش را میان
پرستنده بر پیش ایرانیان
بدینگونه تا یکسر ایمن شدند
ز چون و چرا و نهیب و گزند
همه گفته بودند و …

فردوسی » شاهنامه » رزم کاووس با شاه هاماوران » بخش ۴
… نامه بنوشت با گیر و دار
پر از گرز و شمشیر و پرکارزار
که بر شاه ایران کمین ساختی
بپیوستن اندر بد انداختی
نه مردی بود چاره جستن به جنگ
نرفتن به رسم …

فردوسی » شاهنامه » رزم کاووس با شاه هاماوران » بخش ۵
… و لشکر و تاج و گاه
سپهبد جزین خواسته هرچ دید
بگنج سپهدار ایران کشید
بیاراست کاووس خورشید فر
بدیبای رومی یکی مهد زر
ز پیروزه پیکر ز یاقوت …

فردوسی » شاهنامه » رزم کاووس با شاه هاماوران » بخش ۶
… تازی برافگند و رفت
به بربرستان روی بنهاد و تفت
چو نامه بر شاه ایران رسید
بران گونه گفتار بایسته دید
ازیشان پسند آمدش کارکرد
به افراسیاب آن زمان نامه …

فردوسی » شاهنامه » رزم کاووس با شاه هاماوران » بخش ۱۰
… بلند
کجا آذر تیز برزین کنون
بدانجا فروزد همی رهنمون
بزرگان ایران بدان بزمگاه
شدند انجمن نامور یک سپاه
چو طوس و چو گودرز کشوادگان
چو بهرام و چون …

فردوسی » شاهنامه » رزم کاووس با شاه هاماوران » بخش ۱۱
… را به تندی یکی برگرای
برو زود زیشان بپرداز جای
چو پیروزگر باشی ایران تراست
تن پیل و چنگال شیران تراست
چو پیران ز افراسیاب این شنید
چو از باد آتش دلش …

فردوسی » شاهنامه » رزم کاووس با شاه هاماوران » بخش ۱۲
… ستام
ز ترگ و ز شمشیر زرین نیام
جزین هرچه پرمایهتر بود نیز
به ایرانیان ماند بسیار چیز
میان بازنگشاد کس کشته را
نجستند مردان برگشته را
بدان دشت …

فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۵
… جنگ جوی
بیاورد وبنمود پنهان بدوی
سه یاقوت رخشان به سه مهره زر
از ایران فرستاده بودش پدر
بدو گفت افراسیاب این سخن
نبایدکه داند ز سر تا به بن
پدر گر …

فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۶
… عاج
یکی نامه با لابه و دلپسند
نبشته به نزدیک آن ارجمند
که گر تخت ایران به چنگ آوری
زمانه برآساید از داوری
ازین مرز تا آن بسی راه نیست
سمنگان و ایران و …

فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۷
… سهراب کاو دخترست
سر و موی او ازدر افسرست
شگفت آمدش گفت از ایران سپاه
چنین دختر آید به آوردگاه
سواران جنگی به روز نبرد
همانا به ابر اندر آرند …

فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۸
… برنهاد و سراندر کشید
بران راه بیراه شد ناپدید
سوی شهر ایران نهادند روی
سپردند آن بارهٔ دژ بدوی
چو خورشید بر زد سر از تیرهکوه
میان را ببستند …

فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۹
… آفرین کرد بر پهلوان
که بیدار دل باش و روشن روان
دل و پشت گردان ایران تویی
به چنگال و نیروی شیران تویی
گشایندهٔ بند هاماوران
ستانندهٔ مرز مازندران
ز …

فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۱۰
… مناند
چه آزاردم او نه من بندهام
یکی بندهٔ آفرینندهام
به ایران ار ایدون که سهراب گرد
بیاید نماند بزرگ و نه خرد
شما هر کسی چارهٔ جان کنید
خرد را …

فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۱۲
… آفرین
چو نعل سمندم بساید زمین
ز فتراک زین برگشایم کمند
بخواهم از ایرانیان کین ژند
بیامد نشست از بر گاه خویش
گرانمایگان را همه خواند پیش
که گر کم شد از …

فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۱۳
… خم
خم اندر خم و روی کرده دژم
بیامد یکی برز بالا گزید
به جایی که ایرانیان را بدید
بفرمود تا رفت پیشش هجیر
بدو گفت کژی نیاید ز تیر
نشانه نباید که خم …

فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۱۴
… و بگرفت نیزه به دست
به آوردگه رفت چون پیل مست
کس از نامداران ایران سپاه
نیارست کردن بدو در نگاه
ز پای و رکیب و ز دست و عنان
ز بازوی وز آب داده …

فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۱۵
… آمد چو گرگ
پراگنده گشت آن سپاه بزرگ
عنان را بپچید سهراب گرد
به ایرانیان بر یکی حمله برد
بزد خویشتن را به ایران سپاه
ز گرزش بسی نامور شد تباه
دل رستم …

فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۱۶
… گفت سهراب کاو زین سپاه
نکرد از دلیران کسی را تباه
از ایرانیان من بسی کشتهام
زمین را به خون و گل آغشتهام
کنون خوان همی باید آراستن
بباید …

فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۱۸
… شاه
کز ایدر هیونی سوی رزمگاه
بتازید تا کار سهراب چیست
که بر شهر ایران بباید گریست
اگر کشته شد رستم جنگجوی
از ایران که یارد شدن پیش اوی
به انبوه زخمی …

فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۲۰
… رزم اندوهت آید به روی
گر ایشان به من چند بد کردهاند
و گر دود از ایران برآوردهاند
دل من ز درد تو شد پر ز درد
نخواهم از ایشان همی یاد …

فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۲۱
… جایگه شاه لشکر براند
به ایران خرامید و رستم بماند
بدان تا زواره بیاید ز راه
بدو آگهی آورد زان سپاه
چو آمد …

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۲
… چو آن داوری شد دراز
میانجی برآمد یکی سرفراز
که این را بر شاه ایران برید
بدان کاو دهد هر دو فرمان برید
نگشتند هر دو ز گفتار اوی
بر شاه ایران نهادند …

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۳
… شادی و خواسته
در و بام هر برزن آراسته
به زیر پی تازی اسپان درم
به ایران نبودند یک تن دژم
همه یال اسپ از کران تا کران
براندوه مشک و می و زعفران
چو آمد به …

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۴
… از نامور مهتران
همه داستانهای هاماوران
که از پیش با شاه ایران چه کرد
ز گردان ایران برآورد گرد
پر از بند سودابه کاو دخت اوست
نخواهد همی دوده را …

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۵
… افراسیاب آمد و صدهزار
گزیده ز ترکان شمرده سوار
سوی شهر ایران نهادست روی
وزو گشت کشور پر از گفت و گوی
دل شاه کاووس ازان تنگ شد
که از بزم رایش سوی …

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۶
… لشکر من فزون از هزار
بریده سران و تن افگنده خوار
سپاهی ز ایران چو باد دمان
چه نیزه به دست و چه تیر و کمان
همه نیزهاشان سر آورده بار
وزان هر سواری …

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۷
… همی
بر من فرستی به رسم نوا
که باشد به گفتار تو بر گوا
و دیگر ز ایران زمین هرچ هست
که آن شهرها را تو داری به دست
بپردازی و خود به توران شوی
زمانی ز جنگ و …

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۸
… بر دلت رای من تیره گشت
ز خواب جوانی سرت خیره گشت
شنیدی که دشمن به ایران چه کرد
چو پیروز شد روزگار نبرد
کنون خیره آزرم دشمن مجوی
برین بارگه بر مبر …

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۹
… خشم
که یاد آمدش بوم زابلستان
بیاراسته تا به کابلستان
همان شهر ایرانش آمد به یاد
همی برکشید از جگر سرد باد
ز ایران دلش یاد کرد و بسوخت
به کردار آتش رخش …

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۰
… کرد و شد چون گل اندر بهار
نشست از بر بارهٔ گام زن
سواران ایران شدند انجمن
همه شهر و برزن یکایک بدوی
نمود و سوی کاخ بنهاد روی
هم آنگه به نزد …

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۱
… به راه
سخن نیز نشنید و نامه نخواند
مرا پیش تختش به زانو نشاند
ز ایران بدو نامه پیوسته شد
به مادر همی مهر او بسته شد
سپاهی ز روم و سپاهی ز چین
همی هر زمان …

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۲
… خدیو
به کشتی سیاووش را بیگناه
به خاک اندر انداختی نام و جاه
به ایران رسد زین بدی آگهی
که شد خشک پالیز سرو سهی
بسا تاجداران ایران زمین
که با لشکر آیند …

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۴
… جامه بدرید و رخ را بکند
به خاک اندر آمد ز تخت بلند
برفتند با مویه ایرانیان
بدان سوگ بسته به زاری میان
همه دیده پرخون و رخساره زرد
زبان از سیاوش پر از …

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۵
… سرش را نگونسار کرد
تنش را به خون غرقه بر دار کرد
همه شهر ایران جگر خستهاند
به کین سیاوش کمر بستهاند
نگون شد سر و تاج افراسیاب
همی کند موی و …

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۶
… آمد به پرخاشجوی
که رستم به توران در آورد روی
به پیران چنین گفت کایرانیان
بدی را ببستند یکسر میان
کنون بوم و بر جمله ویران شود
به کام دلیران ایران …

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۷
… دید گودرز یک شب به خواب
که ابری برآمد ز ایران پرآب
بران ابر باران خجسته سروش
به گودرز گفتی که بگشای گوش
چو خواهی که یابی ز …

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۸
… نیست
بدین مرز خود زین نشان نیونیست
مرا کرد خواهد همی خواستار
به ایران برد تا کند شهریار
چو آمد برش گیو بردش نماز
بدو گفت کای نامور سرافراز
برانم که …

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۹
… روز رفتن چو شیر ژیان
نباید گشادن به ره بر میان
که گر گیو و خسرو به ایران شوند
زنان اندر ایران چه شیران شوند
نماند برین بوم و بر خاک و آب
وزین داغ دل گردد …

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۲۰
… هر جای بر مردم افگنده دید
بپرسید کاین پهلوان با سپاه
کی آمد ز ایران بدین رزمگاه
نبرد آگهی کس ز جنگآوران
که بگذشت زین سان سپاهی گران
که برد آگهی …

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۲۱
… منست
سیاووش را زنده گر دیدمی
بدین گونه از دل نخندیدمی
بزرگان ایران همه پیش اوی
یکایک نهادند بر خاک روی
وزان جایگه شاد گشتند باز
فروزنده شد بخت گردن …

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۲۲
… یک سال بگذشت لشکر براند
بنه بر نهاد و سپه برنشاند
چو آگاهی آمد به ایران ز شاه
ازان ایزدی فر و آن دستگاه
جهانی فرو ماند اندر شگفت
که کیخسرو آن فر و بالا …

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کیخسرو شصت سال بود » پادشاهی کیخسرو شصت سال بود
… آگاهی آمد سوی نیمروز
بنزد سپهدار گیتیفروز
که خسرو ز توران به ایران رسید
نشست از بر تخت کو را سزید
بیاراست رستم به دیدار شاه
ببیند که تا هست زیبای …

فردوسی » شاهنامه » گفتار اندر داستان فرود سیاوش » گفتار اندر داستان فرود سیاوش
… در کلاتست و با مادرست
جهانجوی با فر و با لشکرست
نداند کسی را ز ایران بنام
ازان سو به نباید کشیدن لگام
سپه دارد و نامداران جنگ
یکی کوه بر راه دشوار و …

فردوسی » شاهنامه » داستان کاموس کشانی » داستان کاموس کشانی
… برفشاند
در بار دادن بریشان ببست
روانش بمرگ برادر بخست
بزرگان ایران بماتم شدند
دلیران بدرگاه رستم شدند
بپوزش که این بودنی کار بود
کرا بود آهنگ رزم …

فردوسی » شاهنامه » داستان خاقان چین » داستان خاقان چین
… نرا که کاموس ازو شد هلاک
ببند کمند اندر آرم بخاک
همه شهر ایران کنم رود آب
بکام دل خسرو افراسیاب
ز لشکر بسی نامور گرد کرد
ز خنجرگزاران و مردان …

فردوسی » شاهنامه » داستان اکوان دیو » داستان اکوان دیو
… برخش
وزانجا بایوان شاه آمدند
گشاده دل و نیک خواه آمدند
به ایرانیان بر گله بخش کرد
نشست تن خویشتن رخش کرد
فرستاد پیلان بر پیل شاه
که بر شیر پیلان …

فردوسی » شاهنامه » داستان بیژن و منیژه » داستان بیژن و منیژه
… زمین گم شد آن تخت و گاه
برآمد بخورشید بر تاج شاه
بپیوست با شاه ایران سپهر
بر آزادگان بر بگسترد مهر
زمانه چنان شد که بود از نخست
بب وفا روی خسرو …

فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » داستان دوازده رخ
… مهتران دسترس
عنان مرا برنتابید کس
ز هنگام رزم منوچهر باز
نبد دست ایران بتوران دراز
شبیخون کند تا در خان من
از ایران بیازند بر جان من
دلاور شد آن مردم …

فردوسی » شاهنامه » اندر ستایش سلطان محمود » اندر ستایش سلطان محمود
… دستگیر
خداوند شمشیر و تاج و سریر
خداوند هند و خداوند چین
خداوند ایران و توران زمین
خداوند زیبای برترمنش
ازو دور پیغاره و سرزنش
بدرد ز آواز او کوه …

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی لهراسپ » بخش ۳
… گفت زیشان یکی نامور
به گشتاسپ کای گرد زرین کمر
ستارهشناسان ایران گروه
هرانکس که دانیم دانش پژوه
به اخترت گویند کیخسروی
به شاهی به تخت مهی بر …
